یکی سیرت نیکمردان شنو

اگر نیکبختی و مردانه رو

که شبلی ز حانوت گندم فروش

به ده برد انبان گندم به دوش

نگه کرد و موری در آن غله دید

که سرگشته هر گوشه‌ای می‌دوید

ز رحمت بر او شب نیارست خفت

به مأوای خود بازش آورد و گفت

مروت نباشد که این مور ریش

پراکنده گردانم از جای خویش

درون پراکندگان جمع دار

که جمعیتت باشد از روزگار

چه خوش گفت فردوسی پاک زاد

که رحمت بر آن تربت پاک باد

میازار موری که دانه‌کش است

که جان دارد و جان شیرین خوش است

سیاه اندرون باشد و سنگدل

که خواهد که موری شود تنگدل

مزن بر سر ناتوان دست زور

که روزی به پایش در افتی چو مور

درون فروماندگان شاد کن

ز روز فروماندگی یاد کن

نبخشود بر حال پروانه شمع

نگه کن که چون سوخت در پیش جمع

گرفتم ز تو ناتوان تر بسی است

تواناتر از تو هم آخر کسی است



حکایت ۱۴ بوستان سعدی


دانلود کتب علوم غریبه

عقیده به حضرت مهدی در کلام دانشمندان اهل سنت

خوشتر آن باشد که سر دلبران .....

موری ,ز ,کن ,خوش ,گندم ,رحمت ,رحمت بر ,موری که ,میازار موری ,دست زور ,که روزی

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سِرِه یاس رمان دکتر فیصل اشرفی آگهی خرید و فروش ملک دانلود خلاصه درس های آموزشی X and I کسب درآمد اینترنتی کارواش بخار بازاریابی و دیجیتال مارکتینگ A girl from The Middle East